Heartless

Heartless
بایگانی
تبلیغات
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۱۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۸
  • سید محمد موسوی
چقدر خوب می شد آدم بتونه کارهاش رو با پیامک فرستادن انجام بده، مثل همین مطلبی که پیامکی فرستادمش! #پیامک
  • سید محمد موسوی

هر که دارد عشق در گنجینه دل بیشتر
می شود در محضر دلدار قابل بیشتر

عاقلان معنای عشقم را نمی فهمند و من
می شوم بیزار از این افراد عاقل بیشتر

با تو من خوشحالم، اما بی تو هستم مثل یک -
ماهی دریا که دارد شوق ساحل بیشتر

حال من گر حول دلدارم نگردم خوب نیست
بر لبم دارم دعای "یا محوّل" بیشتر

لیلی و مجنون به من فهمانده اند این نکته را:
عشق می ماند به یک دیوار حائل بیشتر!

آیه «لا تقنطوا» تنها امید عاشق است
کاش می شد مثل این آیات نازل بیشتر

#خودم!

  • سید محمد موسوی

    شعر

جدیدا توسط یکی از دوستان، گروهی تلگرامی درست شده برای جمع کردن دوستان بیانی دور هم در فضای مجازی دیگری به نام تلگرام. من، سید محمد موسوی، عضو شدم و خوشحالم که عضو شدم! از شما بیانی ها دعوت می کنم تا در صورت صلاح دید عضو شوید تا بیشتر در کنار هم باشید.

مرسی که هستید!

آدرس تلگرام:

https://t.me/joinchat/BC1-j0MFn2Q_J3pAUowuvg

  • سید محمد موسوی

سلام

این چند روز که درگیر داستانم هستم، وقت کمتری دارم و کمتر می رسم به وبلاگ و حواشی اون سر بزنم. ولی سعی می کنم کماکان ادامه بدم!

امیدوارم دوستانی که داستانم رو میخونن، از اون خوششون اومده باشه. اونایی هم که خوششون نیومده، بگن که در جریان باشم.

اگه کسی هم حوصله نداره بره تو سایت تا بخونه، بهم بگه تا هر وقت تو سایت فرستادم، بعدش واسه اون هم ایمیل کنم. دیگه یه دفعه ای همه رو با هم بفرستم!

ممنون!

طبق قولی که داده بودم، داستانم رو تو فضای مجازی منتشر کردم. اینم لینکش:

http://forum.negahdl.com/threads/205240/

با توجه به اینکه این داستان رو در یک انجمن به صورت قسمتی منتشر می کنم، از لحاظ اخلاقی نمی تونم اینجا بذارم. ولی لینکش رو گذاشتم تا دوستانی که تمایل دارن، به اونجا سر بذارن و بنده رو مورد لطف قرار بدن!

همچنین به امید خدا وقتی تموم شد، فایل کامل داستان رو همراه با ملحقات ویژه توی این وبلاگ هم منتشر می کنم.

خیلی خیلی ممنون میشم دوستان صاحب نظر، به داستانم نظر بدن. پیشاپیش مرسی!

این هم خلاصه مختصری از داستان:

"فرهان پسر جوانی است که عاشق اینترنت و فضای مجازی است. او به دنبال ارتباط مسائل روانشناسی با دنیای مجازی است. در نتیجه تحقیقاتش به مرگ‌هایی غیر قابل باور بر می‌خورد، که فکرش را هم نمی‌کرد باعث شود روزی میان عقل و دلش حائلی ایجاد کند..."

یک قانون مخفی

پ.ن: به دلیل موازی کاری و اتلاف وقت و این حرفا، پیج اینستاگرام رو بستم. مگه بیکارم! والا به خدا!

به زودی...

رمان "یک قانون مخفی"

رمانی معمایی، جنایی، فانتزی

نوشته سید محمد موسوی

متفاوت تر از هر آنچه خوانده اید

سلام

چند روزی است که می خواهم مطلبی در مورد کتاب و کتابخوانی بنویسم، اما وقتش نمی شد. اما حالا به بهانه هدیه ای که یکی از عزیزان1 در روز ولادت با سعادت آقا امام رضا (ع) به من داد، بهانه ای شد که این مطلب را امروز بنویسم.

***

همه کتاب نخوان ها بهانه هایی دمِ دستی دارند که تعدادشان از جمعیت انگشتان دو دست (و شاید یک دست) نیز تجاوز نمی کنند؛ مثلا می گویند «خب کتاب گران است و نمی شود این همه هزینه داد برای کتاب!». اصلا نمیخواهم بحث کنم که گرانی کتاب در مورد خود کتاب شاید صدق کند، اما در مقایسه با سایر اجناس و با توجه به مقایسه کیفی آنها اصلا صادق نیست. یا مثلا می فرمایند «حوصله نداریم مدام کتاب دست بگیریم و مطالعه کنیم. اوفمان می شود!» یا مثال سومین «کتاب که همیشه با ما نیست و ما همیشه خانه نیستیم و همیشه دستمان آزاد نیست و همیشه...».

حالا که دیگر به لطف وجود برنامه های کاربردی (اپلیکیشن) در تلفن های همراه، قیمت کتاب ها چیزی حدود یک سوم یا یک چهارم قیمت کتاب چاپی (یعنی بعضا حتی کمتر از 1 دلار) است. الحمدلله و صد هزار مرتبه شکر هم که موبایل مدام دم دست همه هست و کسی ذره ای اوف نمی شود. و مثل موبایل (که از گهواره تا گور با ماست) هم قابلیت این را دارد که در صورت اراده، خواستن به کتابخوانی به توانستن تبدیل شود. و همچنین کلی قابلیت و مزایای دیگر، مثل تنظیمات زیاد، سادگی حمل، ندادن کرایه برای رفتن تا کتابفروشی (یا در صورت داشتن وسیله نقلیه، زحمت نکشیدن برای رفتن تا آنجا)، خرید شارژ موبایل تنها با چند دکمه (!) و...

حالا هم اگر کسی بهانه بیاورد که «کتاب الکترونیکی که مثل کتابی که آدم در دستش بگیرد نمی شود!»، سه جلد کتاب چاپی جنگ و صلح را (که البته ندارم) با تمام محتویاتش بر فرق سر [نا]مبارک فرد خاطی2 می کوفم! تا درس عبرتی باشد برای پند گیرندگان!

کتاب بخوانید!

----------

1. که ایشالا «تنش به ناز طبیبان نیازمند مباد»

2. که ایشالا «وجود نازکش آزرده گزند (م)باد!»

خب همون طور که وعده داده بودم، حالا نوبت ابوذیات فارسیه که خودم سرودم. البته ذکر چند نکته لازمه:

1. از اونجایی که این شعر تقریبا تو فارسی نیست، و روش سرودنش حتی در زبان عربی هم سخته، پس کاستی های سروده های زیر رو از بنده بپذیرید! راه دراز و نو سفر و این حرفا!

2. اگه یه جایی اشکال وزنی یا مشکل تو قرائت مصرعی داشتید، این رو بذارید به حساب همون اختیارات و استثنائاتی که در مورد ابوذیه صدق می کنه.

3. حتما حتما نظرتون رو راجع به این اشعار و همچنین راجع به ابوذیه (مخصوصا نوع فارسیش) بگید.

----------

خب این هم از ابوذیات بنده:

1.

شبیه دلبرم دلبر ندیدم

نظیرش نه شنیدم من نه دیدم

خدا داند نه اینکه من ندیده ام

نگارم نیست مانند بقیه

2.

دلم از دوری دلدار ریشه

شدم نابود از بنیان و ریشه

لباسم مشکی و رُخ پُر ز ریشه

مگر دوری از او چیز کمیه؟

3.

شده مهمان من در هر شبی همّ

ز اندوهش به ابر غم شبیهم

گر آید در برم تنها شبی هم

شوم مستش که او خوش دلبریه

4.

همین گعدات که هستش همیشه

همه کِیفِش همین دور همیشه

وگرنه هر کسی تنها هم میشه

صفای گعده چیز دیگه ایه

  • سید محمد موسوی

ابوذیه چیست؟

به صورت کلی و خلاصه، ابوذیه یکی از قالب های موجود در شعر عربی است که به این صورت سروده می شود:

--------------------------*

--------------------------*

--------------------------*

--------------------------#

که در آن مصرع ها بر وزن «مفاعیلن مفاعیلن فعولن» (مثل: مسلمانان مرا وقتی دلی بود1) هستن. سه مصرع اول ردیف هایی دارن، که از لحاظ نوشتاری یکسان، اما از لحاظ معنایی متفاوت هست. مصرع چهارم هم با مصرع های قبلی فرق داره، و به جای ردیفی مثل ردیف سه مصرع بالا، با کلمه ای تموم میشه که آخرش «ـیّه» (یاء مشدد و هاء) داره.

البته همان طور که گفتم این یک خلاصه بود، وگرنه ابوذیه انواع مختلف، تعریف گسترده تر، اختیارات، استثنائات و... هم دارد، که لزومی ندارد به آن ها بپردازیم.

ابوذیه در زبان فارسی وارد نشده است، و تعداد انگشت شماری ابوذیه فارسی سروده شده است. البته خب بدیهی است که به دلیل سختی سرودن این اشعار، به جز در زبان عربی، در سایر زبان ها چنین قالب شعری را انتظار نداشته باشیم.

.

نمونه هایی از ابوذیه عربی:

.

حمل گلبی مرارک وارد منه

الگلب حافی اجالک و ارد منه

لا محتاج اضیفک  واردمنه

دخلت اختبره واتسودن علیه

***

تتسودن علی یسمر من اجلاک

او ترکت البیه وفا غصباً من اجلاک

تواعدنی او تلم وجهک من اجلاک

تلعب بالگلب و اتخون بیه

***

انشتل گلبی ابغرامک ورد بیدای

امنهد یوم الحبسته او رکس بیدای

دوای انت او بعدت ابعید بیدای

ابتلیت او کل جرح خزن علیه

.

منبع ابوذیه ها: jasemsalaby.persianblog.ir

----------

1: یاد کتاب «وقتی دلی» افتادم! یادم باشد نقد این را هم بنویسم!

  • سید محمد موسوی

    شعر

بعد از چند روز بودن و نبودن، حالا دوباره برگشتم تا جبران کنم.

به قول برنامه های تلویزیونی: "برنامه های متنوعی برای شما خواهیم داشت! منتظر ما باشید..."

----------

+ خواستم ابوذیه های فارسی که سرودم رو بذارم، گفتم شاید خیلی راجع به ابوذیه (که اصالتا عربیه) اطلاعات نداشته باشید. پس اول یه سری اطلاعات بذارم، بعد شعرام رو بذارم. تا امشب یه توضیحی دربارش می نویسم.

  • سید محمد موسوی

با نسیمی که در حوالی توست

هر کجا هست جای خالی توست

.

تار تو حُسن و پود تو احساس

ظاهراً عشق طرح قالی توست

.

همه را تو به وجد می آری

این هم از مُحسَنات عالی توست

.

هفت سالی ببار تا نرسد -

هفت سالی که خشکسالی توست

.

دل من محو خنده های تو و -

محو آن لهجه شمالی توست

.

رفتی و رفت شور دانشگاه

این هم آثار انتقالی توست!

.

به حضورت هنوز معتقدم

هر کجا هست جای خالی توست

.

#خودم!

.

پ.ن: قرار بود بعد از قم بریم شمال، که منتفی شد. قم می مونیم!

  • سید محمد موسوی

    شعر

به مناسبت دهه کرامت اومدم قم. :)

حس خیلی خوبیه. ولی خب این باعث میشه کمتر پست بذارم. ولی گشت و گذار و نظر دهی ادامه داره.

----------

پ.ن: تیتر برگرفته از بیت شعری متعلق به حسین رستمی است.

  • سید محمد موسوی

طبق یک افسانه قدیمی، خداوند وقتی پسر را آفرید، خیلی از آفرینش خودش خوشش آمده بود. برای همین دستور داد تمام کائنات این روز را روز پسر بنامند. سپس تصمیم گرفت به منظور بزرگداشت روز پسر، برای پسرها بهترین هدیه را بیافریند. برای همین موجودی آفرید به نام دختر. خداوند که دید این خلقتش به مراتب از خلقت اولیه اش زیباتر و لطیف تر است، از آن بیشتر لذت برد و به همین مناسبت این روز را روز دختر نامید. از آن پس، تقدیر را به گونه ای رقم زد که خداشناسان چنین روز مبارکی را روز دختر بنامند.

  • سید محمد موسوی

این هم از نقد لوثیا که قولش را داده بودم. البته این دفعه خیلی مفصل تر نقد کردم. «شاید اگر لوثیا را نخوانده باشید، بهتر باشد این نقد را نخوانید، گرچه سعی کردم تا حد امکان چیز زیادی را لو نداده باشم.»

----------

«لوثیا» (یا به تعبیری لو30یا)، جلد دوم کتاب «هفت جن» - که پیشتر آن را نقد کرده بودم و قول داده بودم این کتاب را هم بعد از آن نقد کنم – با تغییراتی محسوس نسبت به جلد اول پا به میدان گذاشته است.

این کتاب ادامه داستان هفت جن است که در پنج فصل روایت می شود که هر فصل آن در مورد شخصیتی از مخلوقات چهارگانه (پری، انسان، فرشته و جن) می باشد (بجز فصل آخر که باز هم به یک انسان می پردازد که البته به نوعی جمع بندی 4 فصل گذشته است). این نوع روایت باعث شده است تا نویسنده مجبور شود 4 دنیای مختلف را با 5 زاویه دید مختلف به تصویر بکشد، که به نظر بنده آن چنان که باید موفق به این کار نشده است (مخصوصا در مورد دنیای پریان و فرشتگان که در رمان اول به آنها نپرداخته و به نوعی تجربه اول وی به حساب می آید) و خواننده را کمی سردرگم می کند.

این رمان دیگر از آن تعریف ها و توصیفات طولانی و کم اهمیت رها شده است (به جز دو سه جا که یکی از آنها هم خیلی عصاب خورد کن است!) و بیشتر به توصیف موقعیت، شخصیت ها و داستان پرداخته است، که این خود نکته حائز اهمیتی است.

چیزی که من در داستان به دنبال آن بودم، ولی تقریبا اثری از آن نبود، حضور شخصیتی به نام «شخصیت اصلی» داستان بود. البته این را به عنوان یک نکته منفی به شمار نمی آورم، ولی معمولا در داستان شخصیتی وجود دارد، که داستان حول او می چرخد. من که فکر نمی کنم علی دوباره شخصیت اول این داستان بوده باشد.

داستان از لحاظ «داستانی» قوی تر و پخته تر از هفت جن است و گویی با یک فیلم سینمایی طرف هستید، اگرچه توصیف مبارزات به تبع کمتر شدن توصیفات، از جلوه های ویژه (!) کمتری برخوردار است. پایان داستان نیز نسبت به شماره قبلی ضعف محسوسی دارد؛ چنان که در نقد مربوط به هفت جن نیز نوشته بودم، پایان هفت جن یکی از قشنگ نقاط قوت آن رمان به حساب می آمد. نکته ای که نویسنده می خواهد به عنوان حسن ختام داستان به خواننده هدیه بدهد، خیلی ناگهانی است و برخلاف آنچه در هفت جن بود، در طی داستان تقریبا به آن پرداخته نمی شود (یا حداقل طوری پرداخته می شود که کمتر کسی به آن فکر می کند).

نکته دیگری که در مورد پایان داستان باید بگویم این است که در این جلد، با پایانی رو به رو می شویم که سوالات زیادی را در ذهن خواننده به جای می گذارد و او را برای خواندن جلد(های) بعدی ترغیب می کند. برخلاف آنچه در جلد اول دیدیم که به نوعی داستان میشد در همان جلد اول هم تمام شده به حساب آید.

از پایان سخن گفتم، از آغاز داستان هم بگویم. در هفت جن، یکی از چیزهایی که خوانندگان را ترغیب به خواندن داستان می کرد، شروع طوفانی و بسیار زیبای آن بود، به گونه ای که با خواندن آن به احتمال زیاد تا مدتی مایل به ترک کتاب نبودید. اما در این جلد شروع داستان نه تنها جذاب نیست، بلکه در دنیای پریان هم اتفاق می افتد (و همان طور که قبل تر اشاره کرده بودم، این دنیا به خوبی برای مخاطب بیان نشده است).

نکته دیگر، تغییراتی است که در این جلد، در مورد داستان هفت جن ایجاد شده است. نمی دانم دلیل این امر چیست، ولی در قسمت هایی از داستان علی (شخصیت اصلی داستان هفت جن) و نهاییل، تفاوت هایی در دو جلد دیده می شود که البته شاید تغییری در اصل داستان به وجود نیاورده باشد. تغییر دیگر، در مورد شخصیت علی است. ما در لوثیا تقریبا به علی دست پیدا نمی کنیم، و این شاید خواسته خود نویسنده است؛ چرا که شخصیت علی، برخلاف علی جلد اول، بسیار قوی تر و به نوعی هم دست نیافتنی است.

در کل باید بگویم که به نظر بنده کتاب لوثیا نتوانسته دنباله خوبی برای هفت جن و خوانندگانش باشد، ولی می تواند به طور قطع دنباله خوبی برای جلد(های) بعدی آن باشد. البته اگر جلد اول را خوانده اید، توصیه می کنم این جلد را نیز از دست ندهید.

----------

مطالب مرتبط: هفت جن / فوتوشاپ هفت جن!