Heartless

Heartless
بایگانی
تبلیغات
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

📚 جا گذاشتن کتاب📚
جا گذاشتن کتاب در مکان‌های عمومی رفتاری است که اکنون در ایتالیا و فرانسه هم رو به فزونی گذاشته است.
📖 کسی که کتابش را در مکانی عمومی رها می‌کند، هویت خود را آشکار نمی‌کند و ادعایی هم بابت قیمت کتاب ندارد، اما یک درخواست از خواننده یا خوانندگان احتمالی بعدی دارد: شما نیز بعد از خواندن کتاب، آن را در محلی مشابه قرار دهید تا دیگران هم بتوانند از این اثر استفاده کنند.
رول هورنباکر نخستین کسی بود که این حرکت را انجام داد.
او یک فروشنده کامپیوتر در ایالت میسوری آمریکا🇺🇸 بود و نام این رفتار را Book Crossing گذاشت؛ یعنی کتاب در گردش.
در فرانسه کتاب‌های در حال گردش از 10 هزار جلد فراتر رفته است. این رفتار جدید را می‌شود به نوعی «کمپین کتابخوانی» یا «کمپین به اشتراک گذاشتن کتاب» در نظر گرفت؛ کمپینی که می‌تواند به مثابه یک پروژه فرهنگی قابل تامل باشد.
حالا رفتار مذکور به قدری در غرب رواج یافته که کم‌کم از ترکیه نیز سر درآورده است. در یکی از شهرهای ساحلی ترکیه کنار دریا قدم می‌زدم که کتابی روی شن‌ها توجهم را جلب کرد. فکر کردم حتما صاحب کتاب‌ فراموش کرده آن را با خود ببرد. برش داشتم و همین‌که چشمم به صفحه اولش افتاد؛ از خوشحالی در پوست خود نگنجیدم.
در صفحه اول کتاب یک نفر متن زیر را نوشته بود: من این کتاب را با علاقه خواندم و آن را در همان مکانی که به آخر رسانده بودم رها کردم. امیدوارم شما هم از این کتاب خوشتان بیاید. اگر از آن خوشتان آمد بخوانید و گرنه در همان نقطه‌ای که پیدایش کرده‌اید، بگذارید بماند اگر کتاب را خواندید شماره‌ای به تعداد خوانندگان اضافه کنید و با ذکر محل پایان مطالعه، در جایی رهایش کنید. در همان صفحه دستخط سومین خواننده توجهم را جلب کرد: خواننده شماره سه در ترکیه!
پس تا به‌حال سه نفر که همدیگر را نمی‌شناسند این کتاب را خوانده‌اند. طبق اطلاعات موجود در همان صفحه، خواننده اول کتاب را در استانبول و خواننده دوم در شهر بُدروم مطالعه‌ی آن را به پایان رسانده و رهایش کرده بود. برای این سنت جدید کتابخوانی سایت اینترنتی‌ای راه‌اندازی شده تا علاقمندان بتوانند با عضویت در آن به رهگیری کتاب‌هایی که رها کرده‌اند، بپردازند.
توصیه می‌کنم سری به سایت bookcrossing.com بزنید.
طبق اطلاعات موجود در حال حاضر بیش از 2 میلیون و 500 هزار جلد کتاب که اطلاعاتشان در این سایت ثبت شده در حال گردش هستند.
هدف گردانندگان سایت یاد شده، تبدیل کردن دنیا به یک کتابخانه‌ی بزرگ است.
از این به بعد اگر در کافه، در لابی هتل، یا سالن انتظار سینما کتابی را پیدا کردید، تعجب نکنید چون ممکن است با یک جلد «کتاب در گردش» روبرو شده باشید...
📚 دوستان عزیزم سلام 🌹
ما میخواهیم این  فرهنگ را در ایران هم جا بیندازیم . با عقیده برخی از دوستان "که نمیشه"  هم مخالفم .
از شما دوستان فقط دو چیز میخوایم:
اول اینکه توی تمامی گروههایی که هستید این پیام رو نشر بدید
و دوم اینکه این هفته یکی از کتابهایی که خوندید رو در یک مکان عمومی جا بگذارید و همون متن رو روی جلدش بنویسید. ممنون و سپاس گزارم. امیدوارم چند سال دیگه ارزش این کار بزرگ خود را ببینید.

----------

منبع: تلگرام!

سلام

این چند روز که درگیر داستانم هستم، وقت کمتری دارم و کمتر می رسم به وبلاگ و حواشی اون سر بزنم. ولی سعی می کنم کماکان ادامه بدم!

امیدوارم دوستانی که داستانم رو میخونن، از اون خوششون اومده باشه. اونایی هم که خوششون نیومده، بگن که در جریان باشم.

اگه کسی هم حوصله نداره بره تو سایت تا بخونه، بهم بگه تا هر وقت تو سایت فرستادم، بعدش واسه اون هم ایمیل کنم. دیگه یه دفعه ای همه رو با هم بفرستم!

ممنون!

طبق قولی که داده بودم، داستانم رو تو فضای مجازی منتشر کردم. اینم لینکش:

http://forum.negahdl.com/threads/205240/

با توجه به اینکه این داستان رو در یک انجمن به صورت قسمتی منتشر می کنم، از لحاظ اخلاقی نمی تونم اینجا بذارم. ولی لینکش رو گذاشتم تا دوستانی که تمایل دارن، به اونجا سر بذارن و بنده رو مورد لطف قرار بدن!

همچنین به امید خدا وقتی تموم شد، فایل کامل داستان رو همراه با ملحقات ویژه توی این وبلاگ هم منتشر می کنم.

خیلی خیلی ممنون میشم دوستان صاحب نظر، به داستانم نظر بدن. پیشاپیش مرسی!

این هم خلاصه مختصری از داستان:

"فرهان پسر جوانی است که عاشق اینترنت و فضای مجازی است. او به دنبال ارتباط مسائل روانشناسی با دنیای مجازی است. در نتیجه تحقیقاتش به مرگ‌هایی غیر قابل باور بر می‌خورد، که فکرش را هم نمی‌کرد باعث شود روزی میان عقل و دلش حائلی ایجاد کند..."

یک قانون مخفی

پ.ن: به دلیل موازی کاری و اتلاف وقت و این حرفا، پیج اینستاگرام رو بستم. مگه بیکارم! والا به خدا!

به زودی...

رمان "یک قانون مخفی"

رمانی معمایی، جنایی، فانتزی

نوشته سید محمد موسوی

متفاوت تر از هر آنچه خوانده اید

سلام

چند روزی است که می خواهم مطلبی در مورد کتاب و کتابخوانی بنویسم، اما وقتش نمی شد. اما حالا به بهانه هدیه ای که یکی از عزیزان1 در روز ولادت با سعادت آقا امام رضا (ع) به من داد، بهانه ای شد که این مطلب را امروز بنویسم.

***

همه کتاب نخوان ها بهانه هایی دمِ دستی دارند که تعدادشان از جمعیت انگشتان دو دست (و شاید یک دست) نیز تجاوز نمی کنند؛ مثلا می گویند «خب کتاب گران است و نمی شود این همه هزینه داد برای کتاب!». اصلا نمیخواهم بحث کنم که گرانی کتاب در مورد خود کتاب شاید صدق کند، اما در مقایسه با سایر اجناس و با توجه به مقایسه کیفی آنها اصلا صادق نیست. یا مثلا می فرمایند «حوصله نداریم مدام کتاب دست بگیریم و مطالعه کنیم. اوفمان می شود!» یا مثال سومین «کتاب که همیشه با ما نیست و ما همیشه خانه نیستیم و همیشه دستمان آزاد نیست و همیشه...».

حالا که دیگر به لطف وجود برنامه های کاربردی (اپلیکیشن) در تلفن های همراه، قیمت کتاب ها چیزی حدود یک سوم یا یک چهارم قیمت کتاب چاپی (یعنی بعضا حتی کمتر از 1 دلار) است. الحمدلله و صد هزار مرتبه شکر هم که موبایل مدام دم دست همه هست و کسی ذره ای اوف نمی شود. و مثل موبایل (که از گهواره تا گور با ماست) هم قابلیت این را دارد که در صورت اراده، خواستن به کتابخوانی به توانستن تبدیل شود. و همچنین کلی قابلیت و مزایای دیگر، مثل تنظیمات زیاد، سادگی حمل، ندادن کرایه برای رفتن تا کتابفروشی (یا در صورت داشتن وسیله نقلیه، زحمت نکشیدن برای رفتن تا آنجا)، خرید شارژ موبایل تنها با چند دکمه (!) و...

حالا هم اگر کسی بهانه بیاورد که «کتاب الکترونیکی که مثل کتابی که آدم در دستش بگیرد نمی شود!»، سه جلد کتاب چاپی جنگ و صلح را (که البته ندارم) با تمام محتویاتش بر فرق سر [نا]مبارک فرد خاطی2 می کوفم! تا درس عبرتی باشد برای پند گیرندگان!

کتاب بخوانید!

----------

1. که ایشالا «تنش به ناز طبیبان نیازمند مباد»

2. که ایشالا «وجود نازکش آزرده گزند (م)باد!»

این هم از نقد لوثیا که قولش را داده بودم. البته این دفعه خیلی مفصل تر نقد کردم. «شاید اگر لوثیا را نخوانده باشید، بهتر باشد این نقد را نخوانید، گرچه سعی کردم تا حد امکان چیز زیادی را لو نداده باشم.»

----------

«لوثیا» (یا به تعبیری لو30یا)، جلد دوم کتاب «هفت جن» - که پیشتر آن را نقد کرده بودم و قول داده بودم این کتاب را هم بعد از آن نقد کنم – با تغییراتی محسوس نسبت به جلد اول پا به میدان گذاشته است.

این کتاب ادامه داستان هفت جن است که در پنج فصل روایت می شود که هر فصل آن در مورد شخصیتی از مخلوقات چهارگانه (پری، انسان، فرشته و جن) می باشد (بجز فصل آخر که باز هم به یک انسان می پردازد که البته به نوعی جمع بندی 4 فصل گذشته است). این نوع روایت باعث شده است تا نویسنده مجبور شود 4 دنیای مختلف را با 5 زاویه دید مختلف به تصویر بکشد، که به نظر بنده آن چنان که باید موفق به این کار نشده است (مخصوصا در مورد دنیای پریان و فرشتگان که در رمان اول به آنها نپرداخته و به نوعی تجربه اول وی به حساب می آید) و خواننده را کمی سردرگم می کند.

این رمان دیگر از آن تعریف ها و توصیفات طولانی و کم اهمیت رها شده است (به جز دو سه جا که یکی از آنها هم خیلی عصاب خورد کن است!) و بیشتر به توصیف موقعیت، شخصیت ها و داستان پرداخته است، که این خود نکته حائز اهمیتی است.

چیزی که من در داستان به دنبال آن بودم، ولی تقریبا اثری از آن نبود، حضور شخصیتی به نام «شخصیت اصلی» داستان بود. البته این را به عنوان یک نکته منفی به شمار نمی آورم، ولی معمولا در داستان شخصیتی وجود دارد، که داستان حول او می چرخد. من که فکر نمی کنم علی دوباره شخصیت اول این داستان بوده باشد.

داستان از لحاظ «داستانی» قوی تر و پخته تر از هفت جن است و گویی با یک فیلم سینمایی طرف هستید، اگرچه توصیف مبارزات به تبع کمتر شدن توصیفات، از جلوه های ویژه (!) کمتری برخوردار است. پایان داستان نیز نسبت به شماره قبلی ضعف محسوسی دارد؛ چنان که در نقد مربوط به هفت جن نیز نوشته بودم، پایان هفت جن یکی از قشنگ نقاط قوت آن رمان به حساب می آمد. نکته ای که نویسنده می خواهد به عنوان حسن ختام داستان به خواننده هدیه بدهد، خیلی ناگهانی است و برخلاف آنچه در هفت جن بود، در طی داستان تقریبا به آن پرداخته نمی شود (یا حداقل طوری پرداخته می شود که کمتر کسی به آن فکر می کند).

نکته دیگری که در مورد پایان داستان باید بگویم این است که در این جلد، با پایانی رو به رو می شویم که سوالات زیادی را در ذهن خواننده به جای می گذارد و او را برای خواندن جلد(های) بعدی ترغیب می کند. برخلاف آنچه در جلد اول دیدیم که به نوعی داستان میشد در همان جلد اول هم تمام شده به حساب آید.

از پایان سخن گفتم، از آغاز داستان هم بگویم. در هفت جن، یکی از چیزهایی که خوانندگان را ترغیب به خواندن داستان می کرد، شروع طوفانی و بسیار زیبای آن بود، به گونه ای که با خواندن آن به احتمال زیاد تا مدتی مایل به ترک کتاب نبودید. اما در این جلد شروع داستان نه تنها جذاب نیست، بلکه در دنیای پریان هم اتفاق می افتد (و همان طور که قبل تر اشاره کرده بودم، این دنیا به خوبی برای مخاطب بیان نشده است).

نکته دیگر، تغییراتی است که در این جلد، در مورد داستان هفت جن ایجاد شده است. نمی دانم دلیل این امر چیست، ولی در قسمت هایی از داستان علی (شخصیت اصلی داستان هفت جن) و نهاییل، تفاوت هایی در دو جلد دیده می شود که البته شاید تغییری در اصل داستان به وجود نیاورده باشد. تغییر دیگر، در مورد شخصیت علی است. ما در لوثیا تقریبا به علی دست پیدا نمی کنیم، و این شاید خواسته خود نویسنده است؛ چرا که شخصیت علی، برخلاف علی جلد اول، بسیار قوی تر و به نوعی هم دست نیافتنی است.

در کل باید بگویم که به نظر بنده کتاب لوثیا نتوانسته دنباله خوبی برای هفت جن و خوانندگانش باشد، ولی می تواند به طور قطع دنباله خوبی برای جلد(های) بعدی آن باشد. البته اگر جلد اول را خوانده اید، توصیه می کنم این جلد را نیز از دست ندهید.

----------

مطالب مرتبط: هفت جن / فوتوشاپ هفت جن!

* رجوع شود به مطلب «هفت جن»

امروز می خواهم کتابی را نقد کنم که پیشتر، آن را خوانده ام، اما به ذهنم رسید نقدش را اینجا هم بگذارم. البته مد نظر داشتم ابتدا نقد کتاب لوثیا (جلد دوم همین مجموعه) را بنویسم، اما دیدم واجب است اول نقد برادر بزرگتر این کتاب نوشته شود. به امید خدا نقد لوثیا (و سایر کتب  و چیزهای دیگر) هم نوشته خواهد شد.

و اما نقد:

«هفت جن» یکی از رمان هایی است که جایش در ادبیات ما تقریبا خالی بود. داستان نیمه فانتزی قوی، همراه با تصویر سازی های جذاب. داستان آن قدر زیبا شروع می شود که کنار گذشتن کتاب کاری سخت می شود. برخی مواقع هم داستان مو را به تن آدمی سیخ می کند. تصویف نبردهایی که در طول داستان رخ می هد واقعا قابل تحسین است.

البته همه جای داستان به این قوت نیست و جاهایی هم داستان به طور اذیت کننده ای چیزهایی را بیش از حد توضیح می دهد که به درد خواننده نمی خورد. مخصوصا در هنگامه هایی که داستان ریتمی تند را سیر می کند.

در کل می شود به این کتاب نمره خوبی داد. کتابی که در کل توصیه می کنم «حتما» آن را تجربه کنید.

+نقاط قوت:

+داستانِ در نوع خود جدید

+توصیف جذاب جزئیات

+حضور پررنگ نمادهای دینی در سراسر داستان

+پایان زیبا

-نقاظ ضعف:

-توضیح بیش از اندازه برخی نکات کم اهمیت

-شخصیت پردازی سطحی

هفت جن

----------

به روز رسانی 1.1: فوتوشاپ نقد هفت جن!

"دوست داشتن مثل یک رود است؛ جریان دارد تا همیشه. تا همیشه که نه، تا وقتی او باشد، یا خیال او. اگر نباشد، رد آن رود در قلب آدمی می ماند. وای اگر رد رود عشق کسی در دل آدمی بماند..."

برشی از کتاب...

دوست داشتم این هم برشی از یک کتاب معروف بود. که همه آن را بخوانند. اما، خب نیست دیگر، مثل خیلی دیگر از "دوست داشتم"هایم. مثل رودی که...

#کتاب

#دوست_داشتن

#رود